دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵

نظم

هنگامی که افسر جوان در راس جوخه ی اعدام قرار می گرفت،سپیده دم بود.محکوم از انقلابیون نبود.او از مردان ملی اسپانیا به شمار می رفت و از چهره های درخشان ادبیات این کشور بود.افسر فرمانده جوخه اعدام شخصن او را می شناخت.پیش از آن که جنگ داخلی در گیرد،آن دو با یکدیگر دوستی داشتند.اما از به خاطر آوردن گذشته چه سود؟تنها آینده است که به حساب می آید.آینده،دنیایی که از بسا دوستان قدیمی تهی است!از شروع جنگ به بعد، آن روز صبح،نخستین باری بود که آن دو یکدیگر را می دیدند...هیچ نگفتند.فقط بهم لبخند زدند.سکوت همه جا را فرا گرفته بود و در این سکوت،غریو افسر فرمانده میان دیوارهای زندان طنین افکند:«خبردار».محکوم سرفه ای کرد،سینه ای صاف کرد و این قطع،تسلسل را ،نظم را بهم ریخت.افسر به سوی محکوم برگشت اما او هیچ نگفت.افسر فرمانده به خود آمد.فریاد نا مربوطی کشید و کلمه ای تلفظ کرد و به دنبال آن غریو به حالت دست فنگ در آمدن سربازان را مشاهده کرد.نظم حرکت سربازان،در ذهن او نیز نظمی به وجود آورد.از نو فریاد کشید و سربازان به حالت حاضر باش در آمدند.اما در وقفه ای کوتاه،آهنگ پر شتاب قدم هایی در حیاط زندان طنین افکند،صدای پای نجات بود. _ایست!دست نگه دارید. آن شش سرباز قراول رفته بودند،آن شش مرد را،نظم مجذوب خود کرده بود. آن شش مرد،به شنیدن فرمان ایست آتش کردند.

چارلی چاپلین


پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵

Superstitions

نه به تعبیر خواب های آشفته اعتقاد دارم نه به صبر بعد از عطسه!اما چند روزیه که خواب های آشفته ام بد جور تعبیر میشن و دو ماه دیگه هم سالگرد فوت اونیه که بعد یه عطسه رفت و دیگه بر نگشت!!! گاهی وقتا اتفاق هایی پیش میاد که اتفاقی نیست!توجیه علمی خاصی هم نداره پس ساده ترین راهش اینه که دست به دامن چیزای ماوراالطبیعه بشیم (و این گونه است که خرافات به وجود می آیند).خرافات هم که سرعت انتشارش از هر خبر سیاسی_مذهبی اینجا بیشتر،میشه اپیدمی(همون شایعات خرافاتی)حالا خر بیار و به ملت بفهمون عطسه یه نوع دفاع غیر اختصاصیه در برابر عوامل خارجی نه یه هشدار قبل از وقوع حادثه!


چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۵

...

چقدر این روزا زیاد شدن آدمایی که به توهین میگن تذکر و به این اسم چه ذکر ها که یاد نمی کنند!


پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۵

نقطه سر خط

هیچ وقت برای خوب بودن دیر نیست.اما همیشه زمان اجازه خوب باقی موندن رو به آدم نمی ده.