چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

حق انتخاب

یادم یه جایی خوندم(اصرار نکنید یادم نمیاد کجا) همه تو این فکرند که دنیا رو عوض کنند اما دنیا وقتی تغییر میکنه که هرکس خودشو عوض کنه.همه آدما یه بار به دنیا میان و یه بار می میمیرن اما فاصله این دو تا چیزی بیشتر از یه واو.بعضیا این فاصله رو با افتخار،بعضیام با تحقیر طی می کنند.اما چه طور طی کردن این مسیر نیاز به یه حقی داره که شاید از خیلی ها گرفته شده و به خیلی های دیگه اصلن داده نشده.حق انتخابی که دادنی نیست،گرفتنیه.همیشه که نمیشه بهترین رو انتخاب کرد،گاهی وقتا باید از بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنی.انتخابی که فکر کنم ما ایرانیا درش مهارت زیادی داریم.


جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۸۵

!با تشکر از پیاز

چقدر قشنگه که مامان پیاز پوست میکنه و من و هنگامه که رومون نمیشه جلوی هم گریه کنیم،پیازو بهونه می کنیم.


سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

خدایا

چرا زندگی کردن را به من بگو،چگونه زندگی کردن را خود خواهم آموخت،چگونه مردن پیشکش!


سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵

ضد حال!

ضد حال یعنی نود دقیقه حنجره تو پاره کنی،آخرشم تیمت ببازه.

ضد حال یعنی صد تا پلیس آماده باش تو خیابونا بگردن اما هیچ شورشی وجود نداشته باشه.

ضد حال یعنی روز تولدت امتحان حسابان داشته باشی.

ضد حال یعنی وسط عروسی خبر مرگ یه نفرو بهت بدن.

ضد حال یعنی بزرگترین سورپرایز زندگیت لو بره.

ضد حال یعنی یه ربع مونده فیلم مورد علاقه ات تموم شه،برق بره.

ضد حال یعنی وقتی تو اوج رقصی آهنگ قطع شه.

ضد حال یعنی وقتی یه روز خیلی گرم خسته و کوفته میای خونه تو پارچ یه قطره آب هم نباشه.

ضد حال یعنی روزی که اونقدر گرسنه ای که می تونی یه گاو رو درسته بخوری،ناهار نداشته باشین.

ضد حال یعنی ته ظرف فالوده ات سوسک پیدا شه.

ضد حال یعنی تو قرعه کشی که به ده نفر اول جایزه میدن،یازدهم شی.

ضد حال یعنی وقتی داری هزاری رو که افتاده گوشه خیابون کش میری چند نفر نگات کنند و مجبور شی بدیش به مغازه روبروییه.

ضد حال یعنی یه روز که داری تو خیابون ول میگردی همه ی آشناهاتو ببینی.

ضد حال یعنی از شیش ماه پیش واسه یه روز برنامه بچینی و همون روز برات مهمون بیاد.

ضد حال یعنی یه عمر فکر کنی آخرشی اما بعدن بفهمی تازه اول راهی.

ضد حال یعنی...

من که آخرش نفهمیدم ضد حال یعنی چی؟

پ.ن:بیشتر از نصف این ضد حالایی که گفتم بر اساس واقعیت نوشته شده!


پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵

آقا بالاسر

بهش میگم چرا همش فحش میدی،توهین میکنی،داد میکشی؟!میگه:عادت کردن، اگه اینجوری حرف نزنم کسی خطمو نمی خونه.واقعیت اینه که ما ایرانیا به حرف زور عادت کردیم.اگه زور بالاسرمون نباشه کارمونو درست انجام نمیدیم.بعضی از ماها اونقدر بی جنبه ایم که حتا در حضور خدایی که به خودمون اجازه نمی دیم در وجودش شک کنیم،زشت ترین کارها رو انجام میدیم چه برسه به اینکه باور کنیم خدایی هم وجود نداره.شاید اصلن حقمونه که همیشه بهمون زور بگن،توهین کنند و سرمون داد بکشند چون عادت کردیم و بعضیا معتقدند که ترک عادت موجب مرض است اما من فکر میکنم مرضی که در استمرار یه عادت ایجاد میشه خیلی بزرگتر از ترک اونه.


پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵

پست تکراری

همه چیز تکراریه.جوکهای تکراری،آفهای تکراری،حرفای تکراری،آدمای تکراری و جدیدن خوابهای تکراری.اون قدر قیافم تکراریه که چند روزیه تصمیم گرفتم به آینه نگاه نکنم(فکر کنم واسه همینه که همه تو خیابون یه جور دیگه نگام می کنن).نمی دونم چطور یه عده می تونن به این همه تکرار بگن نظم.اگه این اسمش نظم الان به این نتیجه رسیدم که من عاشق بی نظمی ام!هیچی بدتر از این نیست که آدم به جای عقل با غریزش زندگی کنه.فکر کنم این پستم هم تکراری بود،نه؟