چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۵

من در دو روزی که گذشت

1.ما که تو این دو روزه چیزی جز تحقیر،توهین،تمسخر،متلک و شرمندگی از کار ملت چیزی گیرمون نیومد.تنها جنبه ی مثبتش این بود که یه دوست چند ثانیه ای پیدا کردم اونم از نوع خیلی متفاوتش!

2.با تمام خوش بینی که به آدما دارم ولی کم کم دارم به این نتیجه می رسم که اصل بد نیکو نگردد هرآنکه بنیادش بد است.

3.چشم ما فقط آستیگمات نبود که اونم به لطف حضرت کامپیوتر دچارش شد.


دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

سانسور

درسته که میشه با استتار چیزارو نامریی کرد و قدرت بینایی رو گول زد اما با اون چهارتا حس دیگه می خوان چه کار کنند؟

پ.ن:با شرمندگی،حس ششم رو بخاطر نا کارآمدی در قشر اکثریت،نادیده گرفتم!


شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۵

زنده باد خودم!

زمانی چمنزار،بیشه و رودخانه،

زمین و هر منظره زیبا،

برایم

پیچیده در نوری آسمانی،

شکوه و تازگی یک رویا را داشت

کنون دیگر مانند گذشته نیست;

هر جا که می نگرم،

در شب یا روز،

آن چیزها را که می دیدم،دیگر نتوانم دید.

ویلیام وردزورت